همه بچه ها به جز یک نفر بزرگ می شوند. آنها به زودی می دانند که بزرگ خواهند شد، و راهی که وندی می دانست این بود. یک روز وقتی دو ساله بود در باغی بازی می کرد و گل دیگری را چید و با آن نزد مادرش دوید. فکر میکنم او باید نسبتاً دلپذیر به نظر میرسید، زیرا خانم عزیز دستش را روی قلبش گذاشت و گریه کرد: “اوه، چرا نمیتوانی برای همیشه اینطور بمانی!” این تمام چیزی بود که در مورد این موضوع بین آنها گذشت، اما از این پس وندی می دانست که باید بزرگ شود. شما همیشه بعد از دو سالگی می دانید. دو آغاز پایان است.
خانم دارلینگ اولین بار زمانی که داشت ذهن فرزندانش را مرتب می کرد نام پیتر را شنید. رسم شبانه هر مادر خوب پس از خواب فرزندانش این است که در ذهنشان بگردند و همه چیز را برای صبح روز بعد مرتب کنند و اجناس زیادی را که در طول روز سرگردان شده اند در جای مناسب خود بچینند.
اگر می توانستید بیدار بمانید (اما البته نمی توانید) مادر خود را در حال انجام این کار می دیدید و تماشای او برای شما بسیار جالب بود. کاملاً شبیه مرتب کردن کشوها است. من انتظار دارم که او را روی زانوهایش ببینی، که با طنز در مورد برخی از مطالب شما معطل میشود، متعجب میشود که این چیز را از کجا برداشتهاید، اکتشافات شیرین و نه چندان شیرین انجام میدهد، و آن را به گونهای فشار میدهد که گویی به زیبایی آن است. یک بچه گربه، و با عجله آن را دور از چشم نگه می دارد. وقتی صبح از خواب بیدار می شوید، شیطنت ها و هوس های شیطانی که با آن به رختخواب رفته اید، به صورت کوچک جمع شده اند و در پایین ذهن و بالای شما قرار گرفته اند، به زیبایی پخش می شوند، افکار زیباتر شما را پخش می کنند، برای شما آماده است. پوشیدن.
نمی دانم آیا تا به حال نقشه ذهنی یک فرد را دیده اید یا خیر. پزشکان گاهی اوقات نقشه هایی از قسمت های دیگر شما ترسیم می کنند و نقشه خودتان می تواند به شدت جالب شود، اما آنها را در تلاش برای ترسیم نقشه ذهن یک کودک، که نه تنها گیج می شود، بلکه همیشه به دور خود ادامه می دهد، می گیرند. روی آن خطوط زیگزاگی وجود دارد، درست مانند دمای شما روی کارت، و اینها احتمالاً جادههایی در جزیره هستند، زیرا نورلند همیشه کمابیش جزیرهای است، با پاشیدن رنگهای شگفتانگیز اینجا و آنجا، و صخرههای مرجانی و راش وحشی و لانه های تنها، و آدمک هایی که بیشتر خیاط هستند، و غارهایی که از میان آنها رودخانه می گذرد، و شاهزاده هایی با شش برادر بزرگتر، و کلبه ای که به سرعت در حال زوال است، و یک پیرزن بسیار کوچک با دماغ عقابی. اگر همه اینها بود، نقشه آسانی بود، اما روز اول مدرسه، مذهب، پدران، حوض گرد، سوزن دوزی، قتل، دار زدن، افعالی که به داتیو می پردازند، روز پودینگ شکلاتی، ورود به پرانتز نیز وجود دارد. مثلاً نود و نه، سه پنس برای بیرون آوردن دندان خود، و غیره، و یا اینها بخشی از جزیره هستند یا نقشه دیگری هستند که از طریق آن نشان داده می شوند، و همه اینها نسبتاً گیج کننده است، به خصوص که هیچ چیز ثابت نخواهد ماند.
البته Neverlands بسیار متفاوت است. برای مثال جانز یک مرداب با فلامینگوهایی داشت که بر فراز آن پرواز می کردند و جان در حال تیراندازی بود، در حالی که مایکل که بسیار کوچک بود، یک فلامینگو با تالاب هایی داشت که بر فراز آن پرواز می کرد. جان در یک قایق وارونه روی شنها زندگی میکرد، مایکل در ویگوام، وندی در خانهای از برگهایی که ماهرانه به هم دوخته شده بودند. جان هیچ دوستی نداشت، مایکل در شب دوستانی داشت، وندی یک گرگ خانگی داشت که توسط والدینش رها شده بود، اما در کل سرزمینهای نورلند شباهت خانوادگی دارند، و اگر در یک ردیف ثابت میماندند، میتوانی در مورد آنها بگوییم که آنها همدیگر را دارند. بینی و غیره در این سواحل جادویی، کودکان در حال بازی برای همیشه در کنار قایقهایشان هستند. ما نیز آنجا بوده ایم. ما هنوز می توانیم صدای موج سواری را بشنویم، اگرچه دیگر به زمین نخواهیم رسید.
از میان همه جزایر دلپذیر، نورلند، فشردهترین و فشردهترین جزیره است، نه بزرگ و پهن، با فواصل طاقتفرسا بین یک ماجراجویی و ماجراجویی، اما بهخوبی فشردهتر. وقتی روزها با صندلی ها و رومیزی ها با آن بازی می کنید، به هیچ وجه نگران کننده نیست، اما در دو دقیقه قبل از خواب بسیار واقعی می شود. به همین دلیل است که چراغ های شب وجود دارد.
خانم دارلینگ گهگاه در سفرهایی که به ذهن فرزندانش میکرد، چیزهایی پیدا میکرد که نمیتوانست بفهمد، و از میان آنها گیجکنندهترین آنها کلمه پیتر بود. او از پیتر خبر نداشت، و با این حال او اینجا و آنجا در ذهن جان و مایکل بود، در حالی که وندی شروع به خراشیدن با او کرد. این نام با حروف پررنگتر از هر کلمه دیگری برجسته بود، و همانطور که خانم عزیز نگاه میکرد، احساس کرد که ظاهری عجیب و غریب دارد.